ماه چهره. با رخساری چون ماه. زیباروی: بدو گفتم که ای مه چهره مگذار که از گلزار تو ریحان برآید. عطار. بگیر طرۀ مه چهره ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است. حافظ
ماه چهره. با رخساری چون ماه. زیباروی: بدو گفتم که ای مه چهره مگذار که از گلزار تو ریحان برآید. عطار. بگیر طرۀ مه چهره ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است. حافظ
ماه چهر: سوی دختر اردوان شد ز راه دوان ماه چهره بشد نزد شاه. فردوسی. هیون ازبر ماه چهره براند بزد دست و چنگش به خون برفشاند. فردوسی. تن ماه چهره گرانی گرفت روان زاد سروش نوانی گرفت. اسدی. چونکه ماهان به ماه درپیچید ماه چهره ز شرم سرپیچید. نظامی. و رجوع به مادۀ قبل شود
ماه چهر: سوی دختر اردوان شد ز راه دوان ماه چهره بشد نزد شاه. فردوسی. هیون ازبر ماه چهره براند بزد دست و چنگش به خون برفشاند. فردوسی. تن ماه چهره گرانی گرفت روان زاد سروش نوانی گرفت. اسدی. چونکه ماهان به ماه درپیچید ماه چهره ز شرم سرپیچید. نظامی. و رجوع به مادۀ قبل شود
دارای رخساری چون آفتاب، مجازاً، زیبا. خوشگل: بدو گفت جم کای بت مهرچهر ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر. اسدی (گرشاسب نامه). به گیتی نمایم یکی مهرچهر کز اندازۀ او کم آید سپهر. ؟ (از سندبادنامه ص 344)
دارای رخساری چون آفتاب، مجازاً، زیبا. خوشگل: بدو گفت جم کای بت مهرچهر ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر. اسدی (گرشاسب نامه). به گیتی نمایم یکی مهرچهر کز اندازۀ او کم آید سپهر. ؟ (از سندبادنامه ص 344)
ماه پاره، کنایه از زن زیبا. زیباروی: از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک سیرتی طاوس زیبی. سعدی. مه پاره به بام اگر برآید که فرق کند که ماه یا اوست. سعدی (ترجیعات). آن پریزاده که مه پاره و دلبند من است کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست. سعدی (طیبات)
ماه پاره، کنایه از زن زیبا. زیباروی: از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک سیرتی طاوس زیبی. سعدی. مه پاره به بام اگر برآید که فرق کند که ماه یا اوست. سعدی (ترجیعات). آن پریزاده که مه پاره و دلبند من است کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست. سعدی (طیبات)
آنکه چهرۀ او مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. زیبارو. صاحب چهرۀ تابان و درخشان همچون ماه: چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. چنین داد پاسخ که ای ماه چهر درودت ز من آفرین از سپهر. فردوسی. بد از مهر جم شیفته ماه چهر فزون شدش از این مژده برمهر مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 31). به دل گرمتر شد بت ماه چهر هوا کرد جانش به زندان مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 221). چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه بشرم گفتمش ای ماه چهر ماه کجاست. عمعق. و رجوع به مادۀ بعد شود
آنکه چهرۀ او مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. زیبارو. صاحب چهرۀ تابان و درخشان همچون ماه: چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. چنین داد پاسخ که ای ماه چهر درودت ز من آفرین از سپهر. فردوسی. بد از مهر جم شیفته ماه چهر فزون شدش از این مژده برمهر مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 31). به دل گرمتر شد بت ماه چهر هوا کرد جانش به زندان مهر. (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 221). چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه بشرم گفتمش ای ماه چهر ماه کجاست. عمعق. و رجوع به مادۀ بعد شود
که صورت چون بت دارد. بت روی. خوبروی. زیبا: او تکیه زده بر چمن باغ و پیش او آزادگان نشسته و بت چهرگان بپای. فرخی. بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای. فرخی
که صورت چون بت دارد. بت روی. خوبروی. زیبا: او تکیه زده بر چمن باغ و پیش او آزادگان نشسته و بت چهرگان بپای. فرخی. بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای. فرخی